در اين روزهايي كه فاصله فقروغنا بيداد ميكند وعده اي يك ساعته ولحظه اي از خاك بلند ميشوند وبا يك معامله به عرش ميرسند كارگران درزير سايه چه كسي ميتوانند سر بي شام برزمين نگذارند؟
دستان پينه زده وكمر خم شده،سفره خالي وشرمنده نزد زن وبچه ،چهره اي نجيب ومظلوم،نااميد ومايوس،كارخانه اي تعطيل شده وويلاني وسرگرداني،تورم وطعم نخوردن ها ونياشاميدن ها،فريادهاي نهفته،و.... اينها ترسيمي اززندگي كارگر ايراني است كه همواره براي اين سرزمين افتخار آفريده است واين افتخار نصيب كساني شده كه با حقوق هاي چند ده ميليوني هميشه سينه سپر نموده اند ودم از دفاع از مظلومين ومستعضفين وپا برهنگان ميزنند.
كف حقوق 380 هزار توماني ورشد 100درصدي اقلام اساسي ارتزاق يك زندگي بخورونمير،حسرت ها ازنداشتن حداقل ها براي خانواركارگري كه جمعيت شان بيش از سي ميليون هم ميرسد نجواي زندگي مردگان متحرك رادرذهن هركس تداعي ميكند كه فرق زندگي با زنده ماندن را متمايز ميكند.
تازه اين پايان ماجرا هم نميتواند باشد زيرا از اين دسته بسيارند كسانيكه كه ماهها همين 380 هزار تومان هم نميگيريند وبه آنها نيز در سريالي نقش داده اند كه تهيه كنندگان وكارگردانان اين سريال ها نيز از ما بهتراني هستند كه با دست اندازي به املاك كارخانجات به بهانه خصوصي سازي پارا برگلوي كارگرمي فشارند تا اين نفس بجان رسيده را از او بگيرند .
دوستي گلگي ميكرد كه چرا از نا اميدي مينويسي از اميد وفرداي بهتر بنويس،او راست ميگفت ولي به من نگفت چه چيزي ميتواند جوانه هاي اميد را در دل براي كارگران زنده كند؟
خيل اعظم بيكاران ويا خيل اعظم بيكار شدگان،تله اي از خاك شدن كارخانجات ويا كشتي هاي پهلو گرفته در بنادر براي ترخيص كالا های وارداتی وچيدمان ميوه ها وبرنج هاي خارجي درويترين هاي مغازه ها،در سال حمايت ازكاروتوليد وسرمايه ايراني،دلم ميخواهد از خوبي ها واميد ها بنويسم ولي با شكم گرسنه فرزندان كارگروشرمندگي پدرانشان چه كنم؟
ادامه اين سريال را بايد در چهره زردونحيف بازنشستگان ومستمري بگيران كارگري جستجو كرد كه سالها است خواهان همسان سازي باز نشستگا ن كشوري ولشگريند وكسي نيست كه بداد اين استخوان خرد كرده هاي كاروتوليد برسد.
اون دوست درست ميگفت بايد از اميد گفت والان با نزديك شدن به عرصه انتخابات باز هم شعار ميدهند كه فلان كار بايد انجام بشود واحيا بايد صورت بگيرد وواگذاري كارخانجات به كارگران از اصول برنامه هاي ما است وما كارگر زاده ايم وبردست كارگر بوسه ميزنيم.
بحث اشتغال واشتغالزايي را بيان ميكنند وگناه نداشتن ها را بردوش گذشتگان.
آنها ميدانند كه لشگر كارگري داراي راي است وكارگران هميشه پاي صندوق راي.
آنها ميدانند كه كارگران بيشترين سهم رادر نظام داشته اند وخود سري بي كلاه.
آنها ميدانند كساني هستند كه با حقوقي كمتر از حداقل ها گذران ميكنند وبخاطر اينكه فرياد رسي نيست سكوت پيشه گرفته اند وبخاطر حفظ نظام دم نميزنند.
آنها ميدانند كه كارگران ديگر رمقي برآن ندارند كه با دست خود صورت خود را هم سرخ كنند وزباني ندارند كه بگويند.
آنها ميدانند كه كارگران اگر يد واحد شوند امثال آنها در اين برهه از زمان نه پستي دارند ونه زندگي آنچناني.
آنها ميدانند كه ديگر حنايشان نزد كارگران رنگي ندارد وكارگران بي اعتماد به وعده هاي آْنان.
آنها ميدانند كه تمامي شعارها را گفته اند وديگر شعاري نمانده است كه بدهند و دل كارگررا بدست آورند.
بهر حال حكايت همچنان باقي است ونقطه سر خط .........
خدايا چنان كن سر انجام كار تو خشنود باشي وما رستگار